داستانک

داستان۳۹- صد داستانک۱۲آبان ۱۴۰۱()

 

دخترم از قول یکی از همکارانش تعریف می کرد:

وقتی برای عمل گربه ملوسم میلان رفته بودیم جلوی درمانگاه یک بچه گربه توسط چند گربه دیگر دوره شده بود(مانند هزاران جوان بی گناه که فقط میخواهند زندگی کنند). بچه گربه با ناله های سوزناکش دل رهگذران را چنگ می زد. دخترم به سمت بچه گربه رفت واورا در دستان کوچکش نگه داشت. با چشمان خیس به صورتم زل زده بود ومیخواست عکس العملم را ببیند با هم به داخل رفتیم. دکتر بچه گربه را معاینه کرد ومعلوم شد که پایش شکسته است.

بچه گربه آنقدر ضعیف بود که نمی توانستند عمل کنند. گلبول های سفیدش آنقدر کاهش داشت که امیدی به بهبودی آن نداشتند. به خانه برگشتیم.همسرم بچه گربه را به اتاقی برد ویک هفته به او رسیدگی کرد.

هفته بعد اورا به مطب بردیم تا دکتر دوباره معاینه کند. دکتر با تعجب گفت: واقعا معجزه شده هم  گلبولهایش متعادل شده وهم شکستگی پایش بدون هیچ انحرافی در جایش جوش خورده است.

همزمان با شنیدن این خاطره از دخترم اشکم جاری شده بود. وقتی از شکستن پای بچه گربه خیابانی تمام احساساتت به قلیان در می آید مانده ام چطور از کشتن یک جوان رعنا یک دختر یا پسری که سالها زحمت پدر ومادر پای آن ریخته شده است احساس دردی در مغز نداشته آنها ایجاد نمی شود.

اینجا جایی وفضایی برای حرف نامربوط زدن نیست. توی زندگیم هیچوقت فحش ندادم وسعی کردم دل کسی را به درد نیاورم اگر بوده واگر کارم رنجی برای دیگران ایجاد کرده سهوی بوده واز همه طلب عفو می کنم.

اما حرفم با اون کسایی است که در حال زدن وکشتن وقتل عام جوانان هموطن شان هستند. شما یک حیوان ویا یک موجود را به من معرفی کنید که همنوع خودش را بکشد. اگر پیدا کردید شما هم مانند آنها هستید با همان شعور وفکر وذهن.

شمایی که مردم را دشمن می دانید شما که مردم را متجاوز ومتخاصم می انگارید اگر در یک آینه کوچکی نگاه کنید شاید بتوانید چهره واقعی یک حیوان بی شعور را ببینید.

author-avatar

درباره ModirSite

سالهاست که حسابداری می کنم. متولد دهه پنجاه هستم وچند سالی است که برای دل خودم مطالب واتفاقات روز مره ر ا داستان میکنم. زندگی پراز فراز وفرودی داشته ام وبه لطف خداوند توانستم دخترم را به ثمر برسانم. اگر مایل هستید سرگذشتم را بخوانید در میان داستانهایم میتوانید آنرا ببینید.