زندگی مانند دویدن اسب در چمنزار می گذرد

رمان روزگاری که گذشت (قسمت اول)

روزگاری که گذشت (قسمت اول)هر بار که به گذشته نگاه می کنم فیلمی درهم ومواج مانند طوفانی که روبه پایان است ظاهر میشود. تکه ای چوب شکسته از کشتی بزرگی که با امواج بارها به صخره ها برخورد کرده وحالا بعداز فروکش بادهای موسمی قصد دارد در ساحل برای همیشه استراحت کند. فراموش کردن وفراموش شدن.تمیز کردن انباری جزء کارهایی است که هرگز تمایلی برای انجام آن ندارم. بر حسب اجبار به درخواست مادر برای کمک به او پایین رفتیم....

ادامه مطلب