شعر

ماخذ شعر “علی ای همای رحمت”

به تازگی عضو گروه ادبی استان البرز شده ام. روز گذشته شعری را از مفتون همدانی گذاشته بودند که شعر شهریار از او اقتباس شده است ومن تا امروز که نیم قرن را پشت سر گذاشته ام در هیج جایی نشنیده بودم.

علی ای همای وحدت تو چه مظهری خدا را
که خدا نمود زینت به تو تختِ انّما را
علی ای محیط وحدت تو چه آیتی خدا را
که محاط توست کثرت، چه نهان چه آشکارا؟
علی ای سوار قدرت تو چه قدرتی خدا را
که کشید دست و تیغِ تو کمان لافتیٰ را؟
علی ای که با محمّد به دو جسم رفته یک روح
صلواتِ ختم بنما بنگر یکی دو تا را


علی ای سماء وحدت تو چه پرتوی خدا را
که به نُه سپهر دادی تو عُلُوّ و ارتقا را؟
تو به آسمان وحدت چه مهی چه آفتابی؛
که گرفته نورِ رویِ تو ز ارض تا سما را؟
به تو گر قوام هستی ز ازل خدا نبستی؛

به تمام ملک هستی به که کردی این عطا را؟

علی ای که دادْ احمد به کفت لوای حمدش
که عَلَم کند یدالله به دو عالم آن لوا را
علی ای که در شجاعت به قَدَر تو قدْر دادی
که قَدَر به دست گیرد سَرِ رشتهٔ قضا را
نَبُوَد به جز تو حیدر، نبود به جز تو صفدر
به کسی نداده داور به جز از تو این قوا را
علی ای که کس به جز تو به خدا نمی‌تواند
که بقا دهد فنا را، که فنا دهد بقا را
به کدام چشم بیند به تو آن که خود نبوده
که ز ابتدا تو بودی و تو هستی انتها را
علی ای که حُبّ و بغضِ تو بهشت گشت و دوزخ
که میان این دو برزخ کند امتحانِ ما را
تو به ″توبه″ و ″انابه″ لبِ بوالبشر گشودی
پسری قبولِ توبه ز پدر نمود یارا
دم عیسوی ز لعل تو نمود مرده احیا
که به دست پور عمران تو نهادی آن عصا را
چو عروج کرد احمد که به‌جز تو بود آن‌جا؟
که به جلوه وانماید پَسِ پردهٔ عمیٰ را
علی ای که در سخاوت به هزارها چو حاتم


ز کرم تو یاد دادی رَهِ بخشش و سخا را
علی ای که بوعلی‌ها ز تو رسمْ کرده ″قانون″
که نوشت ″حکمتِ″ او ز شفای تو ″شفا″ را
اگر عمروْ یا که عنتر، چه به نهروان چه خیبر
که نکرد گُم ز بیمِ تو به جنگ، دست و پا را؟
به‌جز از علی چه گویی به کسی خلیفهالله
ز خدای زهد و تقوی بده فرقِ اتقیا را
علی ای که با نگاهی کنی عالمی تو احیا
چه شود که وانوازی به نگاهی، آشنا را

#مفتون_همدانی (۱۲۶۸ _ ۱۳۳۳)
تصحیح #سعید_نفیسی

____
شهریار اشاره‌ای به این سروده نکرده‌است.

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

#شهریار

ارائه شده در سایت لیلا فرزادمهر

شاید از این مطلب هم خوشتان بیاید

author-avatar

درباره ModirSite

سالهاست که حسابداری می کنم. متولد دهه پنجاه هستم وچند سالی است که برای دل خودم مطالب واتفاقات روز مره ر ا داستان میکنم. زندگی پراز فراز وفرودی داشته ام وبه لطف خداوند توانستم دخترم را به ثمر برسانم. اگر مایل هستید سرگذشتم را بخوانید در میان داستانهایم میتوانید آنرا ببینید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *