داستان ۲۰- صد داستانک ۲۵ شهریور ۱۴۰۱(قیمت تمام شده)

داستان 20- صد داستانک 25 شهریور 1401(قیمت تمام شده)گروهی از مردان جویای کار به سمت ماشین حمله کردند. هر کدام دیگری را هل می‌داد تا امروز را دسنت خالی به خانه نرود.مرد میانسالِ همراه زن جوان کمی شیشه را پایین کشید وجمعیت به سمت شیشه او هجوم بردند.مردان هرکدام چیزی می‌گفتند: آقا ما قوی هستم برای اثاث کشی، تمیز کاری، قالیشویی، بنایی، لوله‌کشی، تأسیسات، کچکاری یا حتی لجن کشی و تمیز کردن استخر، بیل‌زنی باغچه، درختکاری هر چیزی که بخواهید...

ادامه مطلب

داستان ۱۷- صد داستانک ۲۲ شهریور ۱۴۰۱(شیشه‌های شکسته)

   داستان 17- صد داستانک 22 شهریور 1401(شیشه‌های شکسته) زن پشت پنجره؛ روبروی پرده ایستاده است. آرمان با لبخند گامی به جلو برداشت. جسمی سنگین به زمین اصابت کرد. حاضران، خرد شدن استخوان فک و جمجمه را پرطنین شنیدند. بسان پژواک میان دو کوه. مردم سراسیمه می‌دویدند. زن هراسان از تاکسی پیاده شد. جمعیت را کنار زد. دختری روی آسفالت به‌صورت افتاده بود. فریاد کشید: رویای عزیزم. *** با رویا دوستی دیرینه داشت. حتی ازدواج هم نتوانسته بود علاقه و محبت را از دلشان ببرد. در تمام لحظات...

ادامه مطلب

داستان ۱۶- صد داستانک ۲۱ شهریور ۱۴۰۱(ساحل طوفانی و جنگل فراموشی)

(ساحل طوفانی و جنگل فراموشی)ساعت سه صبح. دریا در حال طغیان است. چادرهای رنگارنگ همه ساحل را پوشانده است. شبی زیبا و پر از ستاره را گذرانده بودند. رقص و پایکوبی پایانی نداشت. نیمه‌شب، مردان وزنان سرمست از باده عشق داخل چادرها رفتند.بادی سرکش، خاکستر به‌جامانده از آتش وسط چادرها را با خود همراه کرد. پیچ‌وتابی به سیاهی آن داد وبر سر چادرها ریخت.زنان و مردان از صدای فریادها به اطراف پراکنده شدند. طوفان باقدرت قطرات کوچک و ناچیز آب...

ادامه مطلب

داستان ۱۵- صد داستانک ۲۰ شهریور ۱۴۰۱(اثری ماندگار)

  داستان 15- صد داستانک 20 شهریور 1401(اثری ماندگار) نقاش آماتور در طول زندگی‌اش سعی می‌کرد تا اثری ماندگار را خلق کند. هرروز کار را به فردا می‌سپرد تا صبح با طلوع خورشید و پهن شدن نور درروی زمین تابلو اعجاب انگیزش را شروع کند. یک روز خوابالوده بود، روز دیگر سرماخورده، دیگر روز کودکش تب‌دار، روزهای دیگر به دنبال لقمه نان. در تمام این سال‌ها تنها یک خط روی بوم سفیدش کشیده بود. سال‌ها گذشت و فرشته مرگ بر بالینش حاضر شد تا او را...

ادامه مطلب

داستان ۱۴- صد داستانک ۱۹ شهریور ۱۴۰۱(لایه های تاریکی)

داستان 14- صد داستانک 19 شهریور 1401(لایه های تاریکی)خوابیده ام. زیر پلکم لایه لایه تاریکی است. صدای نفسم را میشنوم. فضای بسته است. نمی دانم اینجا کجاست.صداهایی از اطراف میشنوم. زجه هایی که با صدای ریخته شدن خاک دورتر میشوند. نفسم را با صدا بیرون می دهم. حسی ندارم . چشم باز میکنم تاریکی بیرون پلکم هم خفته است. سر را بلند می کنم جسم سختی پیشانیم را می شکافد. مایع لزجی را روی صورتم حس می کنم.فریاد میزنم. جیغ...

ادامه مطلب

داستان ۱۳- صد داستانک ۱۸ شهریور ۱۴۰۱(توله سیاه گربه)

داستان 13- صد داستانک 18 شهریور 1401(توله سیاه گربه) گربه سیاهمان در حیاط سه توله زائید. یکی سیاه و دیگری سیاه وسفید وآن دیگری قهوه ای.چندروز اول گربه مادر توله ها را جابه جا می کرد. از روز سوم به توله سیاه توجهی نکرد واورا در گوشه حیاط رها کرد.هربار توله سیاه با قدمهای نا متعادل نزدیک می شد  پایش را مانع رسیدن به سینه می کرد. همسایه دامپزشکمان گفت: توله نقص ریه دارد ونمی تواند زیاد زنده بماند. درمانش را...

ادامه مطلب

داستان ۱۱- صد داستانک ۱۶ شهریور ۱۴۰۱(جان در برابر نقض قوانین)

  داستان 11- صد داستانک 16 شهریور 1401(جان در برابر نقض قوانین) شب در جاده جنگلی راه می‌روم و ماه نیمه جلو پایم را روشن کرده است. تازه نفسم جا آمده. صدای جغدها، تنها صدایی است که  در میان این همهمه و هیاهو درختان، به‌وضوح میتوان ‌تشخیص داد. نور ماه در تلاش بود که از فضای خالی به زمین برسد. از  شکاف برگ‌های سوزنی کاج‌های به‌هم‌پیچیده روبرویم شعله ای سوسو می زد. شعله زرد مرا به یاد طلا انداخت. چند ساعت قبل که...

ادامه مطلب

داستان ۱۰- صد داستانک ۱۵ شهریور ۱۴۰۱(آتش‌نشان شرعی)

  داستان 10- صد داستانک 15 شهریور 1401(آتش‌نشان شرعی) خبر تازه: "از زنان آتش‌نشان وقتی حضور مردان غیرشرعی است استفاده می‌کنیم." در اتاق‌خواب در حال مرور اخبار بودم. بوی سوختن نایلون و پلاستیک به مشامم می‌رسید. گاز را خاموش کردم و وسیله‌ای در برق نیست. شومینه هم خاموش است پس این بو از کجا می‌آید؟ گربه وار مسیر بو را دنبال کردم تا به در ورودی آپارتمان رسیدم. دود غلیظی از داخل راه‌پله بالا می‌آمد. لباس پوشیدم. مسیر دود را دنبال کردم. با چرخش...

ادامه مطلب

داستان ۹- صد داستانک ۱۳ شهریور ۱۴۰۱(مخفیگاه تنقلات)

داستان 9- صد داستانک 13 شهریور 1401(مخفیگاه تنقلات) تا در کمد را باز کردم، صدای قیژی از خشکی لولا به گوش رسید. همزمان بوی نا مطبوع کپک بینی ام را پر کرد. سرم را کج کردم تا نفسی تازه کنم. این کمد در بالای راه پله خانه قدیمان قرارداشت.بعدازظهر ها با خواهر وبرادرم به زیرزمین ویا بالای راه پله می رفتیم تا صدای بازی وحرف زدنمان مزاحم بقیه نشود.مادرم عادت داشت که خوراکی های خوشمزه را داخل کمد جاسازی کند. از...

ادامه مطلب

داستان ۸- صد داستانک ۱۳ شهریور ۱۴۰۱(دسته گل سوتی)

داستان 8- صد داستانک 13 شهریور 1401(دسته گل سوتی) در گل‌فروشی را باز کردم ورقتم تو. عطر دل‌انگیز و سردی داخل گلخانه، با تمام وجودم استشمام کردم، روحی تازه به کالبدم دمید. با حسام به گل‌فروش دستورات لازم را دادیم واو مشغول شد. مردی قدبلند با یک بغل غنچه‌های رز سرخ وارد گل‌فروشی شد. به سمت گل‌فروش رفت و گفت:" امکانش هست این گل هارا برایم تزئین کنید." گل‌فروش قبول کرد. حسام مرا به کناری کشید و گفت: ببین چه سوتی بزرگی داده که...

ادامه مطلب