Music notes out of tune

نت موسیقی ناکوک

 جایی که پارک کرده بودم دسته‌ای از یا کریم‌ها از روی زمین جلوی املاکی دانه برمی‌چیدند. با پاهای کوچکشان به هر سمتی می‌رفتند وبرنج مانده از خوراک شب گذشته صاحب مغازه را با لذت می‌خوردند.هرلحظه سرشان را به بالا یا پایین و چپ وراست می‌گرداندند. بدون اینکه از سهم دیگری بردارند سهمی که برایشان مهیا شده بود را با آرامش می‌خوردند.عکسی از آن‌ها گرفتم و به حال آن‌ها غبطه خوردم. ماشین که روشن شد پرنده‌ها پرواز کردند. روی سیم‌های برق...

ادامه مطلب

baby tooth دندان شیری

دندان شیری افتاده ؟می افتد؟خواهد افتاد؟

 کودکان وقتی به سن شش الی هفت سالگی می رسند تغییراتی رادر وجودشان احساس می کنند. یکی از اینها لق شدن وافتادن دندانهای شیری است.روش برخورد با این اتفاق در کودکان متفاوت است.گروهی از آنها با شروع مرحله افتادن،  هر لحظه با آن ور می روند. همزمان با درد وزجر آنقدر آنرا فشار می دهند تا قبل از آماده شدن آنرا می کنند. بعدهم مینشینند وزار وباران به جای خالی ان نگاه می کنند.گروه دوم کودکانی هستند که با دیدن...

ادامه مطلب

چراغ قرمز چشمک زن

چراغ قرمزچشمک زن پشت اولین چراغ قرمزنزدیک خانه رسیدم. شمارش گر قرمز عددهجده را نشان می داد. بارش باران روز گذشته ماشین را استتار کرده بود .یاد زمان جنگ افتادم که با گل مالیدن به ماشینها آنهارا از دید دشمن مخفی می کردند. شیشه شوی را بکار انداختم. تیغه های برف پاک کن با هر رفت وبرگشت قدری از آثار بارش شب وروز گذشته راپاک می کرد وبا خود به گوشه های شیشه می برد. زمان به ثانیه های آخر رسید. با...

ادامه مطلب

تعریک در نیمه شب

  تعریک درنیمه شب دراین مطلب تجربه ترسناکی را میخوانید که در کسری از ثانیه ممکن است برای هرکدام از ما اتفاق بیفتد. تعریک درنیمه شب؛ ساعت دوازده شب از خانه برادر بیرون آمدیم. به همراه پسر خاله و دخترم قدم زنان به سمت ماشین که دورتر پارک شده بود، حرکت کردیم. همسرم داخل ماشین به انتظار نشسته بود. دخترم چهارساله است. شیطنت های این دوران همراه همیشگی اوست. هوا کمی سردشده است ولی خبری از بارش نیست. چراغهای خانه ها یکی یکی...

ادامه مطلب

چطور مشتری مداری کنیم

لحظه ورودبرای خرید حوله وارد مغازه شدم. از پشت ویترین مدلی که میخواستم را انتخاب کرده بودم .با قصد خرید وارد شدم. مردی پشت یک میز درست در گوشه مغازه نشسته بود. خانمی روی چهار پایه مشغول مرتب کردن حوله ها بود؛ یا داشت قفسه را پر می کرد. سلام کردم وپرسیدم: حوله تن پوش چه قیمتی است ؟ با انگشت مدلی که انتخاب کرده بودم را نشان دادم. مرد که از جایش تکان هم نخورد. با صداکردن خانم بالای...

ادامه مطلب

دیدار در بهشت

دیدار در بهشتاز دور به منظره نگاه می‌کرد. همهمه‌ای در آنجا پدید آمده بود.هر کس دیگری را در آغوش می‌کشید، می‌بوسید، می‌بویید و با نگاه‌های گرم و چشمانی خیس به روی‌هم لبخند می‌زدند .مادری که بعد از سال‌ها دختر دلبندش را که تازه از راه رسیده بود با دستانی گشاده به برکشیدو سردر کنار هم  اشک می‌ریختند.مردی جوان و شاداب منتظر همسرش که از دوری او پیر و فرتوت شده بود ایستاده بود؛ به‌محض دیدن زن جلوی پایش زانو زد...

ادامه مطلب

دیدگاه رهگذر

دیدگاه رهگذر قدم‌هایشان هماهنگ بود. بی توجه به اطراف مسیر را بانگاه‌های عاشقانه طی می‌کردند. دوشادوش یکدیگر زیر چتر گل گلی به سمت زندگی حرکت می‌کردند. باران نم نم، زمین را تسخیر می‌کرد. خنده‌های شادشان آهنربای وجودم شد. بی اختیار به دنبالشان کشیده شدم. پشت سرشان راه می‌رفتم. به هر مغازه ای که می‌رسیدند دختر شیطان جستی به پشت ویترین می‌زد ووانمود می‌کرد چیزی نظرش را جلب کرده است. پسرجوان به دنبالش می‌رفت ونگاه می‌کرد. می‌خواست تا هدیه ای برایش بگیرد؛ اما...

ادامه مطلب

بن بست خوشبختی

بن‌بست خوشبختیپسرکی از ساعات اولیه شب که چراغ‌های خیابان روشن می‌شوند زیر آن می‌ایستاد. از فاصله پنجره طبقه سوم تا زیر چراغ‌برق متوجه آنچه با لذت می‌خواند نمی‌شدم.حس کنجکاوی سلول‌های مغزم را قلقلک می‌داد دوست داشتم بدانم چه کتابی را با لذت تا پاسی از شب می‌خواند.آن شب به بهانه بیرون بردن زباله، لباس گرم پوشیدم و پایین رفتم.هنوز آنجا ایستاده بود. لباسی نازک به تن داشت. سرمای زمستان به داخل لباسم نفوذ کرد. لرزشی در بدنم حس کردم. به...

ادامه مطلب

ری استارت کن

با کامپیوتر که کار می کنم وقتی به مشکلی بر میخورم که قابل حل نیست ویا حوصله  کلنجار با اون رو ندارم ، سیستم را ری استارت میکنم. چند وقت بود که ضبط ماشین گیر کرده بود وبه آهنگ بعدی نمی رفت. از این قانون طلایی که داشتم غافل شده بودم. هرروز با ضبط دست وپنجه نرم می کردم.دیروز که سوار ماشین شدم چشمم به سوزن ته گردی افتاد که برای ریمو کردن ضبط روی سایه بان شاگرد گذاشته بودم....

ادامه مطلب

یک روز معمولی

 صبح به کارگزاری بیمه مراجعه کردم. امور مربوط به بیمه و دارایی را قبل از شروع ساعت کاری انجام می‌دهم. از جلوی مغازه لبنیاتی سر نبش اداره بیمه رد شدم. گربه‌ای به سیاهی زغال خود را به لبه پله مغازهِ بسته می‌مالید. دمش را چون پرچمی به چپ وراست تکان می‌داد. گویی قلمرو خود را معلوم می‌کرد.از کنارش که رد شدم صدای کفشم سکوت صبح را شکست واو را متوجه حضورم کرد. روی دو پای عقب نشست و درحالی‌که دم...

ادامه مطلب